دلنوشته مفقودالاثر
پـــــــــدر
کجا را امید داشته باشم که آنجا باشی … کدامین زمان را به تقویم بسپارم که برمیگردی …
به کدامین دلیل و نشان حضورت را به اثبات رسانم …..
چرا که تنها واژه ای که از تو به ذهن منعکس می شود شهادت است.
به کدامین دلیل و نشان باورش کنم … با پیکر تیر خرده ای که هیچ گاه ندیده ام … به مزاری که تو را در خود جای نداده …. یا به چشمان منتظر مادرت … یا با امید های روحانی قلبم …. نه من نمی توانم… مفقود من کجایی؟…..
نمی توانم باور کنم که نباشی …. هستی لااقل در وجود من … باورت دارم بیشتر از هر کسی … حتی پدرم…..
سردار من …
مفقودم …
وجودت در جای جای زندگیم احساس می شود … تو نیستی اما هستی …
من تو را ندیده ام اما میشناسم… غربت نگاهت از پشت عکس پیداست … سکوت تصویرت مرا می کشد حرف بزن بگو ….
اصلا به من بگو مفقود الاثر یعنی چه؟ …
چرا تو را اینگونه می خوانند … تو که اثرت در همه جا احساس می شود
به قلم: سرکار خانم رقیه فکری؛ دانشجوی ارشد