دست بیعت
دست بیعت
از دوردست ، صدایی ، سکوت صدا را می آشوبد .
به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت افزای تنهایی برکه می پیچد .
ای کاش لحظه ای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم .
ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می نشاندند !
غدیر ، خسته و تنها ، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه می کشد .
کاروان نزدیک و نزدیکتر می شود . ناگاه ، صدایی ، در سکوت کاروان پیچید .
صدایی ، حجاز را به لرزه افکند .
بایستید ! دهان های باز برگشتند تمام گردنه های حجاز برگشتند
همین که پرده خاموش کاروان افتاد صدا دوید و در آغوش کاروان افتاد
رفتگان را فرا خوانید و جاماندگان را دریابید که پیامی مهم دارم .
سکوت ، به زمزمه نشست . زمزمه ها بلند و بلندتر و موجی از همهمه در کاروان افتاد .
دستان خدا در دست رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، بالا رفت .
مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه .
تاریخ سالخورده حجاز ، هنوز هم هجوم بی دریغ دستانی را که برای بیعت پیش می آمدند ،
به خاطر دارد .
شاد باش های آمیخته با کینه فرود آمدند .
سیل تبریک های پیاپی که بوی نفرت می داد .
عقده ها سر باز کرده و زخم های چرکینی که متولد شد .
… و خدا ، ولایت علی علیه السلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت .
چشمه حیات جاری شد تا بنی آدم ، عطش بیحد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا .
و حب علی ، سرآغاز همه خوبی ها گشت .
راه راست نمایان و دین خدا تکمیل شد .
آینده تاریخ انسان ، به دست های ید اللهی علی سپرده شد
تا در سایه سار محبت و عدالت بی دریغش ، به آرامش برسد .
بارانی از رحمت ، باریدن گرفت . خدا ، مهر علی را به خاک هدیه کرد و خاک ،
بارور شد ، نام علی را به گوش آبها خواند و رود ها خروشیدند ،
یاد علی را به درخت ها ، سپرد و درخت ها ، سبز شدند .
صدای هلهله می آید ؛ اما حزنی غریب ، گلوی لحظات را می فشرد غدیر ،
شاد و غمگین است .
اینجا نقطه آغاز دلتنگی های علی است ؛ شروع داستان حق طلبی فاطمه علیها السلام .
غدیر ، رنج روز های نیامده علی است ؛ ابتدای بیست و پنج سال خانه نشینی ذوالفقار .
غدیر ، اولین پژواک از اندوه بیشمار ، چاه دلتنگی های مرتضی است .
خدیجه پنجی
تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان