ماهیت انقلاب اسلامی
آن احساسی که پیامبران در انسان بیدار میکنند یعنی احساس خداجوئی و خداپرستی که در فطرت هر فرد نهفته است و او را جویای تعالی و متنفر از کاستی و پستی در هر شکل و هر مظهر مینماید به انسان ایده میدهد او را طرفدار حق و حقیقت از آن جهت که حق و حقیقت است نه از آن جهت که پیوندی با منافعش دارد مینماید و دشمن باطل و پوچی میکند از آن جهت که باطل باطل است و پوچی پوچی است فارغ از هر منفعت یا زیانی. عدالت و برابری و راستی و درستی از آن جهت که ارزشهای خدائی هستند خود به صورت « هدف » و « مطلوب » درمیآیند نه صرفا وسیلهای برای پیروزی در تنازع زندگی.[1]
از آنجا که میدانیم از اهداف اصلی نظام اسلام توسعهی بستر تقرب الهی است که تنها انسان به عنوان جزئی از نظام هستی و اشرف مخلوقات، مسیر از او (انا لله) و به سوی او (إلیه راجعون) را طی میکند و منزلگاه نهاییاش، بر یافتن در جوار قرب الهی خواهد بود.[2] پس انسانی که بیداری خدائی پیدا میکند و ارزشهای متعالی انسانی برایش به صورت « هدف » درمیآیند از اینکه طرفدار یک فرد به عنوان یک فرد و یا دشمن یک شخص به عنوان یک شخص بشود آزاد میشود او دیگر طرفدار عدل است نه عادل دشمن ظلم است نه ظالم طرفداریش از عادل و دشمنیش با ظالم از عقدههای روانی و شخصی ناشی نمیشود اصولی و مسلکی است.
وجدان اسلامی بیدار شده جامعه ما او را در جستجوی ارزشهای اسلامی برانگیخته است و این وجدان مشترک و روح جمعی جوشان جامعه است که طبقات مختلف و احیانا متضاد را در یک حرکت هماهنگ به راه انداخته است.
و اما از نظر ریشه: ریشه این نهضت را در جریانهای نیم قرن اخیر کشور از نظر تصادم آن جریانها با روح اسلامی این جامعه باید جستجو کرد. در نیم قرن اخیر جریانهائی رخ داده که بر ضد اهداف عالیه اسلامی و در جهت مخالف آرمانهای مصلحان صد ساله اخیر بوده و هست و طبعا نمیتوانست برای همیشه از طرف جامعه ما بدون عکسالعمل بماند.
آنچه در این نیم قرن در جامعه اسلامی ایران رخ داد عبارت است از:
ـ استبدادی خشن و وحشی و سلب هر نوع آزادی
ـ نفوذ استعمار نو یعنی شکل نامرئی و خطرناک استعمار چه از جنبه سیاسی و چه از جنبه اقتصادی و چه از جنبه فرهنگی.
ـ دور نگهداشتن دین از سیاست بلکه بیرون کردن دین از میدان سیاست
ـ کوشش برای بازگرداندن ایران به جاهلیت قبل از اسلام و احیا شعارهای مجوسی و میراندن شعارهای اصیل اسلامی
ـ تغییر تاریخ هجری محمدی به تاریخ مجوسی یک نمونه آن است.
ـ قلب و تحریف در میراث گرانقدر فرهنگ اسلامی و صادر کردن شناسنامه جعلی برای این فرهنگ به نام فرهنگ موهوم ایرانی.
ـ تبلیغ و اشاعه مارکسیسم دولتی یعنی جنبههای الحادی مارکسیسم منهای جنبههای سیاسی و اجتماعی آن.
چنانکه میدانیم عناصر خود فروخته مارکسیست به یک توافق با دستگاه حکومت نائل گردیدند و آن تبلیغ جنبههای الحادی و ماتریالیستی و ضد مذهبی مارکسیسم و سکوت از جنبههای سیاسی و اجتماعی آن است. ما در دانشگاه از نزدیک شاهد اینگونه فعالیتهای عناصر مارکسیست که در زیر چتر حمایت بیدریغ دستگاه خوشبخت میزیستند بودیم.
ـ کشتارهای بیرحمانه و ارزش قائل نشدن برای خون مسلمانان ایرانی و همچنین زندانها و شکنجهها برای متهمان سیاسی.
ـ تبعیض و ازدیاد روزافزون شکاف طبقاتی علی رغم اصلاحات ظاهری ادعائی.
ـ تسلط عناصر غیر مسلمان بر مسلمانان در دولت و سایر دستگاهها
ـ نقض آشکار قوانین و مقررات اسلامی چه به صورت مستقیم و چه به صورت ترویج و اشاعه فساد در همه زمینههای فرهنگی و اجتماعی.
ـ مبارزه با ادبیات فارسی اسلامی که حافظ و نگهبان روح اسلامی ایران است به نام مبارزه با واژههای بیگانه.
بریدن پیوند از کشورهای اسلامی و پیوند با کشورهای غیر اسلامی و احیانا ضد اسلامی که اسرائیل نمونه آن است.
این امور و امثال اینها در طول نیم قرن وجدان مذهبی جامعه ما را جریحهدار ساخت و به صورت عقدههای مستعد انفجار درآورد.
از طرف دیگر جریانهائی در جهان رخ داد که چهره دروغین تبلیغات سیاسی لیبرال غربی و دنیای سوسیالیست شرقی را آشکار ساخت و امیدی که طبقات روشنفکر به این دو قطب بسته بودند تبدیل به یاس شد.
و از جانب سوم در طول سی و اند سال گذشته یعنی از شهریور 20 تاکنون محققین و گویندگان و نویسندگان اسلامی توفیق یافتند که تا حدودی چهره زیبا و جذاب اسلام واقعی را به نسل معاصر بنمایانند.
روحانیت آگاه و شجاع و مبارز ایران که از ناهنجاریهای گذشته رنج میبرد و در پی فرصت مناسبی برای به پا خاستن بود در این شرائط به پا خاست و نسل به ستوه آمده از ناهنجاریهای پنجاه ساله و سرخورده از غرب مابی و شرق گرائی و آشنا به تعالیم نجاتبخش اسلام به تمام وجود و هستی خود ندای روحانیت را لبیک گفت و از چنین ریشههائی بود که نهضت اسلامی ایران مایه گرفت.[3]
1. مطهری، مرتضی، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 101
2. نصرتی، علی اصغر، مرکز نشر هاجر،
3. مطهری، مرتضی، پیرامون انقلاب اسلامی، دفتر انتشارات اسلامی صدرا، ص 102
صفحات: 1· 2