عمار یاسر در هنگامه فتنه ها
حضرت علی(علیه السلام) در خطبه۰۵ نهج البلاغه کالبد متعفن فتنه را می شکافند و می فرمایند: «انما بدع وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع… آغاز وقوع فتنه ها منحصراً در هوا و هوس هایی است که پیروی و بدعت هایی است که گذاشته می شود» شاید مقدم داشتن «هواها» بر «بدعت ها» دلالت بر این کند که شخص فتنه انگیز ابتدا عمل مجرمانه و خطا را به عنوان خواسته هوا مرتکب می شود و با اباحی گری قید دین را می زند و سپس برای موقعیت جدیدش در قالب بدعت نظریه می بافد و موضوع جدید را توجیه می کند.
به عبارت دیگر سکولاریسم (جدا کردن حیات سیاسی و اجتماعی از دین) ابتدا در روحیات و عملکرد نمودار می شود و سپس در نظریه ها و رویکردها و باورها خودنمایی می کند. در حقیقت این است که آشوب ها و آتشفشان های خیابانی از آشوب های درونی انسان هایی که تمایلات درونی خود را مهار نکرده و ارزش های انسانی و اصول و قوانین را بر میل و خواسته خود می طلبند بر می خیزد.
ایجاد تحول در آن اصول پذیرفته شده باطل پیشین دستاویزی برای آشوبگران پذیرنده آن اصول پیش از تحول قرار می گیرد و آنان برای توجیه آشوبی که به راه انداختند قیافه متفکرانه و مردم دوستانه به خود می گیرند و فریاد می زنند که در این تحول که پیش آمده است خواسته های مردم مورد بی اعتنایی قرار گرفته، به حیثیت مردم لطمه و اهانت وارد می شود مانند تزلزل آن اصول پذیرفته شده ای که برای حفظ امتیازات مالی یا مقامی و شخصیتی افرادی یا گروه هایی، در موقعیت پیشین تثبیت شده بود چنان که در تحول دوران حکومت حضرت علی(علیه السلام) که فرمود: «اگر کسی به ناحق از بیت المال برداشته باشد از او می ستانم و به بیت المال برمی گردانم و می دانیم که عثمان چه امتیازاتی را به خویشاوندان و حامیان خود داده بود و اصول ساخته شده ای هم از این بذل و بخشش ها حمایت می کرد. با رسیدن دوران زمامداری حضرت امیر(علیه السلام) تحول شروع می شود. با اعلام این تحول، سردسته های آشوبگران، مانندمعاویه، طلحه و زبیر برمی خیزند و کشته شدن عثمان را با اغراض باطل خود در هم می آمیزند و با نمایش حق در آشوب خود به راه می افتند.
سران فتنه
علامه جعفری در شرح نهج البلاغه نوشته است: «گردانندگان فتنه هایی که موجودیت مادی و معنوی انسان ها را به خطر می اندازند، نه تنها اصول و هدف حیات آدمیان را تیره و تار می کنند، بلکه نسبت به حیات انسان ها حالت تضاد به خود گرفته، گریه های مردم را وسیله خنده و مرگ انسان ها را زیور و زینت برای حمایت خودخواهانه خویش تلقی می کنند. وقتی که فتنه به این مرحله می رسد، خود به خود اثبات می کند که گردانندگان آن، از حد درندگان حمله ور به انسان تجاوز کرده اند.
زیرا هیچ حیوان درنده ای با آگاهی به معنای حیات و ارزش آن و با علم به انسان و عظمت آن، انسان را مورد حمله قرار نمی دهد. این فتنه گران، با همه آگاهی ها درباره جان و جاندار و انسان و انسانیت حمله ور می شوند و با مشیت خداوندی که جان آدمیان جلوه گاه آن است به مبارزه برمی خیزند. در این مرحله، دستور نابود کردن گردانندگان فتنه از طرف آفریننده انسان ها صادر و از بین بردن آنان از وظایف الهی محسوب می شود، شبیه به نمازی که انسان خود را در آن حالت، رویاروی خدا می بیند. آری مبارزه بی امان با این گونه فتنه گران، نجات دادن جان هایی است که اشعه ای از خورشید عظمت خداوندی هستند.»
خداوند سبحان در سوره انفال آیه ۵۲ می فرماید: «و بترسید از بلایی که چون آید تنها مخصوص ستمکاران شما نباشد و بدانید که عقاب خدا بسیار سخت است». اگر محاسبه دقیق در اندیشه و رفتار خود نکنید در آن علتی که فتنه را به وجود می آورد شما هم شریک هستید.حضرت علی(علیه السلام) در خطبه ۱۵۱ فرموده اند: «اداره کنندگان فتنه ها آنها را چنان آرایش و پیرایش می دهند که به آسانی هر انسان ساده لوح را فریب می دهند و بدون اینکه مجالی برای اندیشیدن و به خود آمدن بدهند شخصیت و هویت او را از او می ربایند، چه بسا که او را به خدمتگزاری جدی به فتنه و نتایج آن تبدیل می کنند».
ماهیت فتنه در نهج البلاغه
حضرت علی(علیه السلام) در خطبه ۸۳ نهج البلاغه می فرمایند: «بدانید هنگامی که فتنه ها روی می آورند مشتبه هستند. وقتی روی برمی گردانند بیدار می کنند، درهنگام آمدن، مورد انکار و ناشناخته اند و در موقع برگشت و روی گردان شدن، شناخته می شوند. فتنه ها مانند بادها می گردند (به شهری می رسند و در یک شهر وارد می شوند و می وزند و از شهری بدون اصابت می گذرند) یا آن حضرت در خطبه ۱۵۱ نهج البلاغه می فرمایند: «سپس طلایه فتنه، اضطراب انگیز و شکننده و خزنده (از راه می رسند) پس دل هایی که پیش از آن با استقامت بودند می لغزند و مردانی پس از سلامت نفس گمراه می شوند. در آن هنگام که فتنه هجوم بیاورد هواها و خواهش ها مختلف شود و آرا و نظریات در موقع بروز آن مشتبه شود.»
با توجه به تاکید و فرمایش رهبر معظم انقلاب به نقش عمار یاسر در فتنه ها و برخورد عماری با فتنه ها اینک به بررسی نقش این صحابی بزرگ حضرت امیر در عرصه فتنه ها می پردازیم.
عمار در لغت به معنای استوار، مصمم و پیگیر امور، خوش نام و خوش بوی، با وقار و بردبار است (تهذیب اللغه، محمد ازهری ج ۲، ص ۵۸۳) و او در شرایط سخت حجاز مشرک آن روز جزو اولین گروندگان به اسلام بود و اسلام خود را اظهار کرد و در مقابل شکنجه مشرکان ایستادگی کرد.
عمار یاسر(صلوات الله علیه) در عرصه جنگ نرم قبل از وقوع فتنه ها
از آن جا که با کار فرهنگی و مقابله با شبهات فرهنگی می توان با فتنه ها مقابله کرد جناب عمار یاسر در عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و دوران سیطره مشرکان پدر و مادرخود را که جزو اولین شهیدان اسلام بودند و در اثر شکنجه های زیاد شهید شدند از دست داد. مشرکان انتظار می کشیدند که عمار هم به جهت شکنجه های فراوان از اسلام برگردد. ولی عمار یاسر به خاطر حسن تدبیر و هوش کثیر در زبان از اسلام دست کشید ولی در دل معتقد بود.
چون او آموخته بود که ایمان حقیقی، ایمانی است که در قلب جای گرفته باشد و اعلام زبانی ایمان، تنها یک نشانه و گواه است. در ثانی به کارگرفتن حیله و نیرنگ درهرجایی نادرست و نکوهیده است جز در جنگ، که نشان هشیاری و خردمندی است و اصطلاحا عماریاسر در این مورد تقیه کرد و از مردن بی تاثیر و کم تاثیر خود اجتناب کرده و روشی برای ماندن وتلاش بیشتر در راه دین و ضربه کاری تر به دشمن را برگزید. تقیه یک شیوه در نبرد با دشمنان است نه یک پوشش برای راحت طلبی و تکلیف گریزی و فریب دادن صالحان. تقیه در واقع نوعی جنگ نرم است به این معنی که تقیه در مقابل دشمنان و منافقان و جاسوسان به کار می رود، نه در برابر اهل ایمان. تقیه کاری است همانند عقب نشینی موقت رزمندگان در جبهه نبرد برای تجدید قوا و انجام حمله ای جدید با هماهنگی بیشتر.
این هوشمندی ذاتی عمار را می رساند که قبل از تبیین کامل اصل تقیه برای مسلمانان او به این مهم توجه داشت. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عمار یاسر را برای ابلاغ پیام اسلام به سوی حارثه بن علقمه اسقف مسیحیان نجران به نجران فرستاد (تاریخ یعقوبی ج ۲، ص ۸۷) و همچنین به سوی قبیله قیس فرستاد تا آن تازه مسلمان شده ها را به درک صحیح دینی رهنمون شود. عمار یاسر اندکی پس از جنگ احد با یهودیان مناظره کرد و در مورد علل شکست جنگ احد و از پیامبر دفاع علمی و پخته ای کرد و دور نیست که به خاطر این تدبیر و فراست و کیاست ایشان در برابر مخالفان به او «ابا الیقظان» یعنی پدر کیاست و هوشمندی گفته باشند (بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۶۱) در حدود ۵۶۳ مجلد از کتاب های حدیثی و تاریخی بیش از ۵۸۶ مورد از وی تحت عنوان «عن عمار بن یاسر» نقل حدیث آمده و در حدود ۹۷ کتاب، ۳۱۱ مورد از وی تحت عنوان قال عمار بن یاسر» نقل سخن شده است. (برای اطلاع بیشتر به CD المعجم الفقهیه رجوع کنید.)
عمار یاسر و مقابله با سکولاریسم و دموکراسی از نوع غربی
عمار از جمله کسانی بود که سقیفه و تصمیم گیری های آن را قبول نداشت. چنانکه می دانید اصحاب سقیفه بنیانگذاران سکولاریسم به معنای جدایی دین از سیاست بودند. چرا که می گفتند دین دستوری در مورد خلافت و اداره امور جامعه نداده است و این کار مربوط به شئون دنیوی است و برعهده مردم است. عمار هرگز با خلیفه اول بیعت نکرد بلکه خطاب به خلیفه اول فرمود: ای ابابکر حقی را که خداوند بر دیگری قرار داده است به خود اختصاص مده و اولین کسی نباش که توصیه های رسول خدا را در مورد خاندانش به دست فراموشی سپرده است. حق را به اهلش بازگردان تا بار خویشتن سبک گردانی و در قیامت رسول خدا را شادمان ملاقات کنی. (الاحتجاج، ج ۱، ص ۸۷) عقیده عمار این بود که امامت باید از جانب خدا تعیین شود و رأی مردم نمی تواند ملاک حق و باطل شود. چنانکه در دموکراسی از نوع غربی رأی مردم ملاک حق بودن و باطل بودن است.
عمار یاسر؛ حفظ تمامیت ارضی و مقابله با دشمنان خارجی
عمار یاسر کسی بود که به دو قبله نماز گزارده بود و از مکه به حبشه و از مکه به مدینه در راه خدا هجرت کرده بود و کسی نبود که به دلیل رخدادهای تلخ سیاسی و عدم توجه خلیفه اول به نظریاتش دست از یاری دین بردارد. بلکه پس از رحلت رسول خدا در همه مراحل برای دفاع از حقیقت دین آماده بود. هنوز مدتی از خلافت ابوبکر نگذشته بود که طیغان های اجتماعی پیش آمد و فردی به نام «مسیلمه» به دروغ ادعای پیامبری کرد. مسلمانان برای خاموش کردن این غائله عازم یمامه شدند. در حالی که چهره عمار در میان آنان می درخشید. عبداله بن عمر نقل کرده است که در جنگ یمامه عمار را دیدم که بر صخره ای ایستاده و مسلمانان را به پایمردی و مبارزه با مسیلمه تشویق می کرد. و به گرد خود فرا می خواند تا پراکنده نشوند. این در حالی بود که خود مجروح شده بود (اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۳۷۳).
عمار یاسر؛ ترجیح منافع ملی اسلامی بر منفعت شخصی
عمار در شمار حامیان علی بن ابیطالب(علیه السلام) قرار داشت و خلافت را حق آن حضرت می دانست ولی به دلایلی چند که در ذیل اشاره می کنیم از مخالفت سیاسی با خلیفه دوم پرهیز نمود.
۱) به دلیل اینکه وجود بحران های سیاسی، اجتماعی و اعتقادی در عصر خلیفه اول نشان داده بود که بی ثباتی حکومت مرکزی، می تواند نقطه امیدی برای مشرکان و کافران باشد و آنان را برای براندازی اصل خلافت و بازگرداندن شیوه های عصر جاهلیت تشویق نماید. او معتقد بود کسانی که خواهان برقراری و پایداری اصل دین هستند، می باید با مواضع سیاسی و اجتماعی خود، ثبات سیاسی و اجتماعی و امنیت و اقتدار دینی را تقویت کنند و راه هرگونه سوءاستفاده را بر روی دشمنان اسلام، مسدود سازند.
۲) شکل گیری نبردهای گسترده در مرزهای جامعه اسلامی و تهدید کیان امت اسلامی به وسیله قدرت های بزرگ آن عصر کافی بود تا مصلحان اجتماعی با سنجش موقعیت های حساس اصل دفاع از اسلام و جامعه اسلامی را فدای مشاجره های سیاسی و اختلاف های عقیدتی نکنند. و خلیفه دوم در سال ۱۲ هـ. ق طی حکمی عمار یاسر را به فرمانداری کوفه منصوب کرد و ایشان نیز پذیرفتند (تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۵۵۱)
عمار یاسر؛ بصیرت زایی و بصیرت افزایی
عمار در هر فرصتی شایستگی حضرت علی (علیه السلام) را برای خلافت مطرح می کرد. چنان که وقتی عبدالرحمن بن عوف مردم را فراخواند تا درباره انتخاب خلیفه با آنان سخن بگوید، عمار با صراحت بیان داشت: «اگر می خواهید مردم یک رأی باشند و اختلاف نکنند، با علی (ع) بیعت کنید و مقداد سخنان وی را تأیید کرد (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۹، ص ۲۵). عمار یاسر در جنگ جمل به روشنگری پرداخت و تلاش کرد موضوع را برای مردم روشن سازد. عمار خطاب به مردم گفت: «درست است که همسر پیامبر که مادر مؤمنان شناخته شده است، دارای حرمت و احترام است، اما حرمت و حق دین بالاتر و بزرگ تر از حرمت اوست.
اگر شما به جانب علی (علیه السلام) حرکت کنید، آن حضرت موضوع را کاملاً برای شما روشن خواهد ساخت «با همه کارشکنی هایی که از سوی عناصری چون ابوموسی اشعری صورت گرفت، حسن بن علی (علیه السلام) و عمار ۶ هزار نفر از مردم کوفه را برای یاری علی (علیه السلام) با خود همراه ساختند» (تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۸۱). از سوی دیگر وجود شخصیت هایی چون عمار در میان سپاه علی (علیه السلام) می توانست برای مؤمنان عامل بصیرت و ملاک حقانیت نبرد با اصحاب جمل باشد. زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شأن عمار یاسر فرموده بود: «هرگاه مردم درباره موضوعی اختلاف یابند و چند دستگی پیش آید. فرزند سمیه (عمار) با حق خواهد بود» (تاریخ دمشقی، ج ۱۸، ص ۵۱۲). او همچنین با یاران معاویه که به جنگ حضرت علی (علیه السلام) آمده بودند بحث و گفتگو می کرد تا آنان را از این نبرد باز دارد. چون وجود او ذوب در اسلام و ولایت بود و تمام دستورات الهی را فرمانبردار بود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «عمار از ماست، خداوند دشمن دارد دشمن او را، و دوست دارد دوست او را» (بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۷۴۳) و حدیث معروف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرموده بود: «گروهی ستمکار عمار را خواهند کشت» (السیره النبویه، ابن کثیر، ج ۲، ص ۷۰۳)
عمار یاسر؛ و بیدار کردن خواص
درجنگ جمل که یکی از مراحل حساس و سرنوشت ساز بود و تشخیص وظیفه نه تنها برای مردم عادی که گاه برای خواص دشوار می نمود زیرا یک طرف حضرت علی (علیه السلام) دست پرورده پیامبر (صلی الله و آله و سلم) و همسر فاطمه (سلام الله علیها) و در طرف دیگر عایشه همسر پیامبر و دختر خلیفه اول قرار داشت و اشخاصی مثل طلحه و زبیر که به خاطر مسائل مادی بیعت خود با حضرت علی (علیه السلام) را زیرپا گذاشته بودند. و تاریخ برخی از همراهان دیرین حضرت علی (علیه السلام) را ثبت کرده است که در جنگ موضع بی تفاوتی اتخاذ کرده و نظاره گر باقی ماندند و یا در جبهه مقابل حضرت قرار گرفتند ولی عمار نه تنها در جبهه حضرت بود بلکه با بیداری خواص به نجات آنها کمک می کرد. از جمله مغیره بن شعبه از تماشاگران بود و عمار به او گفت: «چرا در سپاه حق علی (علیه السلام) به کارزار نمی پردازی؟» و یا نامه حضرت علی (علیه السلام) خطاب به زبیر را عمار نزد زبیر برد و با دیدن عمار زبیر احساس سستی و ناتوانی در پاهای خود کرد و زیر لب زمزمه کرد: «وای پشتم شکست و رویم سیاه گشت» و از جنگ با حضرت علی (علیه السلام) منصرف شد. و حضرت می دانست که چه کسی را بفرستد و می دانست که زبیر مرد دین آشنایی است و می داند جایگاه عمار در میان صحابه چیست و حدیث «ای عمار مخالفان و کشندگان تو گروه سرکش و ظالم هستند» (بحارالانوار، ج ۸۱، ص ۳۲۱ و بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۴۲۱) را شنیده است.
عمار یاسر؛ توجه به حقایق به جای توجه به ظواهر
اسمابن حکم فزاری گفته است: «ما در جنگ صفین زیر پرچم عمار در میان سپاه امام علی (علیه السلام) بودیم. ناگهان مردی نزدیک شد و سراغ عمار یاسر را گرفت و خطاب به عمار گفت: «من باسپاه شما هستم و زمانی که از خانه می آمدم شکی در درستی راهم نداشتم. ولی اکنون می بینم که وقتی صدای اذان بلند می شود هر دو سپاه مانند هم اذان می گویند وبه وحدانیت خدا و نبوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت می دهند و نماز و دعا و قرآن می خوانند و بعد از این تفکر درباره حقانیت این نبرد به شک افتادم». عمار یاسر به آن مرد گفت: «آیا آن پرچم سیاه را که اکنون عمر و عاص زیر آن ایستاده است را می شناسی؟ آن پرچم همان است که من تاکنون ۳ مرتبه در زیر سایه آن درکنار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مشرکان جنگیده ام و این چهارمین مرتبه است که این پرچم را می بینم.
با این تفاوت که در آن سه نوبت این پرچم در اختیار اهل ایمان و تقوا بود و صاحبانش با مشرکان می جنگیدند ولی امروز پرچم در اختیار کسانی مانند عمر و عاص و معاویه قرار گرفته است که انگیزه ای جز شر و فجور ندارند و از موضع مشرکان، با مجاهدان و یاران دیرین پیامبر به جنگ برخاسته اند.» پرچم سیاه رنگی که عمروعاص در سپاه معاویه برای عوام فریبی برافراشته بود، پرچمی بوده است که در برخی جنگ های صدر اسلام در نبرد با مشرکان برافراشته می شد. دربارأ این که چگونه در اختیار معاویه و عمروعاص قرار گرفته است برخی گفته اند: امام علی(علیه السلام) فرمود: «رسول خدا این پرچم را خواست به کسی واگذار نماید که متعهد شود در زیر آن لوا با مسلمانی نجنگد و کافری را آسوده نگذارد». عمر و عاص گفت: «من با همین شرط و تعهد خواهان آن پرچم هستم» و این چنین عمروعاص دروغ گفت. (اعیان الشیعه، ج۸، ص۴۷۳ و شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۶۵۲)
عمار یاسر(صلوات الله علیه)؛ و ولایت پذیری
علاوه بر آنچه که عمار یاسر را از دیگران ممتاز کرده بود خلوص در ایمان به وحدانیت خدا و رسالت نبی و اعتقاد راسخ به ولایت
علی بن ابی طالب(علیه السلام) پس از پیامبر اکرم و پایداری در این اعتقاد بود. چنانکه پیامبر اسلام در نصایح خود به عمار فرموده بود: «ای عمار! پس از من فتنه ای بزرگ رخ خواهد داد، پس هرگاه با چنین فتنه ای روبه رو شدی از علی(علیه السلام) پیروی کن، زیرا علی(علیه السلام) با حق است و حق با علی(علیه السلام) است (المعجم الاوسط، طبرانی، ج۲، ص۷۲۳)
چنانچه عمار در آخرین دیدار با چشمانی اشک بار و در حالی که با حضرت علی(علیه السلام) خداحافظی می کرد و به استقبال شهادت می رفت گفت: «ای امیرمؤمنان(علیه السلام)! همراهی من با تو جز براساس بصیرت و آگاهی نبود، زیرا رسول خدا در جنگ حنین به من فرمود: (ای عمار! پس از من فتنه ها رخ خواهد داد. آن زمان از علی(علیه السلام) و یاران او حمایت کن. زیرا علی با حق و حق با علی است». و حضرت علی(علیه السلام) فرمود: «ای عمار! خدایت از جانب خود و پیامبر اکرم پاداش نیک عطا کند. تو، هم برادری شایسته بودی و هم یار و همراهی نیک. (بحارالانوار، ج۳۳، ص۹۱)
صفحات: 1· 2