شهادت عمار بن یاسر
پس از كشته شدن ياسر و سميّه و عبدالله از عمّار خواستند كه از پيغمبر بيزاري بجويد و از اسلام برگردد و بتها را به نيكي ياد كند وگرنه شكنجه ادامه دارد. او كه چگونگي مرگ پدر و مادر و برادرش را ديده بود، براي حفظ جان خود، دست به تاكتيك و تقيّه زد. در ظاهر به زبان، خواستۀ مشركان را گفت و نجات يافت. اين خبر به پيامبر (صلوات الله علیه) رسيد و بعضي عمار را غايبانه محكوم كردند. ولي پيامبر (صلوات الله علیه) سخن آنها را رد كرد و فرمود: «إنَّ عَمّاراً مُلِئَ ايماناً مِنْ قَرْنِهِ إلي قَدَمِهِ وَ اُخْتَلَطَ الايمانُ بِلَحْمِهِ وَدَمِهِ»[5] يعني همانا سراسر وجود عمار، از فرق سر تا قدمش مملو از ايمان ميباشد و ايمان با گوشت و خون او آميخته است. بعد آيۀ 106 سوره نحل نيز در تأييد عمار نازل گرديد. رسول گرامي اسلام (صلوات الله علیه) به عمار فرمود: «اگر باز هم از تو خواستند، چنان كن»[6] يعني تقيّه را تكرار كن.
عمار، همراه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):
عمار، آنچنان به پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزديك بود كه خود ميگويد: «كُنْتُ تِرْباً لِرَسولِ اللهِ في سِنِّهِ، لَم يَكُنْ أَحَدٌ أَقْرَبَ إليه مِنّي»[7] من دوشادوش رسول خدا بودم هيچ كس مثل من به آن حضرت نزديك نبود. شايد بر همين اساس بود كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «إنَّ عَمّاراً جِلْدةٌ بَيْنَ عَيْني وَ أَنْفي»[8] همانا عمار پوست بين چشمان و بين من است. پس از هجرت و ورود عمار به مدينه، در ساختن مسجدالنبي بسيار فعال بود، چنان كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) به او فرمود: آنقدر به خود زحمت نده. عمار گفت: دوست دارم در ساختن مسجد شركت كنم. و همانجا بود كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دستي بر شانۀ عمار زد و فرمود: «إنّكَ مِنْ أَهْل الجَنَّه تَقْتُلُكَ الفِئَةُ الباغِيَةُ»[9] يعني تو اهل بهشت هستي، قوم ستمگر تو را ميكشند.
سيره نويسان، در مورد شركت پرتلاش عمار در جنگها چنين نوشتهاند كه «عمار» در همۀ جنگهاي پيغمبر و در بيعت رضوان همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) شركت نمود. در جنگ بدر قهرمانيها نشان داد و آزمايشهاي رزمي را، چنان كه بايد، به انجام رسانيد.[10]
موضعگيري عمار ياسر، بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همچون موضعگيري مولايش اميرمؤمنان علي علیه السلام بود. در مسأله رهبري، با خلفاء مخالفت شديد نمود. وي از پيشگاهان تشيع بود و نام او در همه جا در كنار سلمان و ابوذر و مقداد، به عنوان أعضاي أصلي هستۀ مركزي تشيّع ميدرخشيد. حضرت رضا علیه السلام در روايتي به جماعتي كه شيعۀ ظاهري بودند فرمود: «واي بر شما! همانا شيعۀ علي علیه السلام افرادي مانند حسن علیه السلام، حسين علیه السلام، ابوذر، سلمان، مِقداد، عمّار و محمد بن أبي بكر هستند، آنان كه هيچ گاه، مخالفت با أوامر آن حضرت نهي نمودند و هيچ گاه كاري كه مورد قهر آن حضرت بود انجام نميدادند.»[11]
همچنين، عمّار از معترضان جريان سقيفه بود و نيز از كساني بود كه در تشييع پيكر مطهر فاطمه (سلام الله علیها) و نماز بر او شركت نمود.[12]
عمار در شوراي عمر و بعد از آن تلاش فراواني براي تحقق رهبري علي (علیه السلام) نمود. از جمله در جائي گفته است: «واي بر شما! نزد علي (علیه السلام) برويد و از او پيروي كنيد؛ همانا او شريفترين خلائق بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است.»[13]
پس از سقوط عثمان و روي كار آمدن اميرالمؤمنين (علیه السلام)، عمّار شاخصترين مدافع حريم ولايت بود. او و قيس بن سعد به عنوان دو كارشناس أمين، أمور مربوط به بيت المال را به عهده داشتند. همچنين او، در جنگهاي اميرالمؤمنين (علیه السلام) نيز شركت ميكرد با آنكه حدود 90 سال سن داشت و از أمراي لشگر و دستيار نيرومند آن حضرت بود.
از امام باقر (علیه السلام) روايت شده است كه وقتي علي (عله السلام) از «ذي قار» به طرف بصره، براي جنگ جمل حركت ميكرد، دوازده هزار نفر او را همراهي ميكردند كه عمار ياسر با هزار مرد، فرمانده جناح چپ لشگر و مالك اشتر با هزار مرد، فرمانده جناح راست بود.[14]
بعد از آنكه ابو موسي اشعري، حاكم كوفه، براي جنگ جمل سربازي براي ياري امام علي (علیه السلام) نفرستاد، حضرت دستور عزل او را صادر كرد و فرزندش امام حسن (علیه السلام) را همراه عمار به كوفه فرستاد كه آنان با سخنان پرشور حدود نه هزار و ششصد نفر از كوفيان را به سپاه امام علي (علیه السلام) ملحق كردند. حضور امام حسن (علیه السلام) به عنوان نوادۀ پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقش مهمي در تحريك مردم كوفه داشت. همين طور، عمار كه زماني حاكم اين شهر بوده و به تقوي و پرهيزكاري شهره بوده و مردم بر اساس روايت «الحَقُ معَ عَمّار يَدُورُ مَعَهُ حَيْثَ دار»[15] او را معيار حق و باطل ميشناختند. توانستند مردم كوفه را بسيج كنند كه در “ذي قار” به امام ملحق شوند.
عمار وفئه باغيه:
ذوالكلاع حميري با بيست هزار تن كه همگي اهل قبيلۀ وي بودند به جنگ علي (عله السلام) در صفين آمده بودند و تكيه گاه عمدۀ معاويه همين مرد بود و او تا از همكاري ذوالكلاع اطمينان نيافت، تصميم به جنگ نگرفت. اين سردار فريب خورده، همين كه شنيد عمار ياسر همراه علي (علیه السلام) است سخت تكان خورد. مبلّغان دستگاه معاويه، خواستند مطلب را بر او مشتبه سازند، گفتند: عمار كجا، صفين كجا؟ عراقيان از ساختن اين دروغها باكي ندارند. ذوالكلاع، متقاعد نشد رو به عمر و عاص كرد و گفت: آيا پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) چنين جملهاي در حق عمار گفته است كه؛ «إنَّك لَنْ تَموتَ حتّي تَقْتُلَكَ اُلْفِئَةُ الباغِيَةُ النّاكِبَةُ عَنِ الحَقّ»[16] تو نميميري تا وقتي كه گروه ستمگر و منحرف از حق تو را بكشد.» فرزند عاص گفت: آري فرموده است، ولي هرگز عمار در سپاه علي نيست. وي گفت: من بايد خودم شخصاً تحقيق كنم.
سپس عدهاي را مأمور كرد تا در اين باره تحقيقاتي بكنند. در اين لحظات حساس معاويه و عمرو عاص ديدند كه اگر او را از وجود عمار در سپاه علي (علیه السلام) و يا از شهادت وي در ركاب علي (علیه السلام) آگاه شود، ممكن است شكافي در سپاه شام به وجود آيد؛ از اين نظر، ذوالكلاع را به طريق مرموزي كشتند.[17]
شخصيت عمار و سوابق انقلابي او امري نبود كه بر اهل شام پوشيده باشد. گفتۀ پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارۀ او عالمگير شده بود. آنچه بر مردم شام پوشيده بود شركت عمّار در سپاه علي (علیه السلام) بود. پس از كشته شدن ذوالكلاع و شهادت عمّار، عمر و عاص خطاب به معاويه گفت: من نميدانم به قتل كدام يك از آن دو بايد خوشحال شوم؟ به خدا قسم اگر ذوالكلاع بعد از قتل عمّار زنده ميبود تمام اهل شام را به جانب علي (علیه السلام) باز ميگرداند.[18]
شهادت:
نقل شده است كه در جنگ صفين، عمّار پيش از شهادتش، بر اثر تشنگي زياد آب طلبيد. مردي گفت: آب در اينجا نيست. در اين هنگام پسر بچهاي به نام «راشد» شربتي از شير براي او آورد. عمار به او گفت: «از دو ستم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود: آخرين ره توشۀ تو از دنيا قدحي از شير است.»[19] عمار شير را نوشيد و براي چندمين بار به دشمن حمله كرد تا اين كه دو نفر از نفرات دشمن به نامهاي «ابو العاديه الفزاري» و «ابن جون سكوني» به سوي عمار آمدند اولي ضربتي سخت بر عمار زد كه بر زمين افتاد و دومي سر از بدن عمار جدا كرد.[20]
عجيب اين كه، آن دو نفر به خاطر دريافت جايزه با هم ستيز كردند و هر كدام ميگفتند: من عمار را كشتم. عمرو عاص اين سخن را شنيد و به آنها گفت: «سوگند به خدا، اين دو نفر با هم ستيز نميكنند مگر براي آتش دوزخ.»[21] شهادت عمار در ماه ربيع الاول سال 37 (در 93 سالگي) اتفاق افتاد. اميرالمؤمنين (علیه السلام) وقتي بين كشتهها جنازۀ عمّار را ديد با چشماني اشكبار فرمود: «انالله و انااليه راجعون، هر كس قتل عمار را بزرگ نشمرد و غمگين نشود از اسلام حظّ و بهرهاي نبرده است.»[22] سپس شخصاً بر جنازۀ عمّار نماز خواند و مطابق وصيّتش، او را با همان لباس جنگي به خاك سپرد. مرقد شريف وي در سرزمين صفين (در كشور سوريۀ كنوني و منطقۀ رُقّه) قرار دارد.
«عمّار» بي شك بزرگمرد تقوا و كمالات است زيرا پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «إشْتاقَت الجنّةُ إلي أربعةٍ؛ عَلّيٍ و عَمّارٍ وسَلمانٍ وبِلالٍ»[23] بهشت مشتاق ديدار چهار نفري است و آنها؛ علي (علیه السلام) و عمار و سلمان و بلال است.
[1] . رشاد، علي اكبر؛ دانشنامۀ امام علي (ع)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1385 ش، چاپ سوم، ج 8، ص 516.
[2] . صدر حاج سيد جوادي، أحمد و ديگران؛ دائرة المعارف تشيّع، تهران، نشر شهيد سعيد محبّي، 1384 ش، چاپ اول، ج 11، ص 460.
[3] . عسقلاني، ابن حجر؛ الإصابه في تمييز الصحابه، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1328 ق، چاپ اول، ج 3، ص 505.
[4] . ابن الأثير، عزّالدين علي بن ابي الكريم؛ الكامل في التاريخ، مترجم؛ عباس خليلي، تهران، مؤسسّه مطبوعاتي علمي، [بيتا]، اول، ج 1، ص 72.
[5] . همان، دائرة المعارف تشيّع، ج 11، ص 461.
[6] . القرطبي، ابن عبدالبر؛ الاستيعاب في معرفة الصحابة (چاپ شده در حاشيه الاصابه)، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، [بيتا]، اول، ج 2، ص 469.
[7] . امين، محسن؛ أعيان الشيعه، بيروت، دارالتعارف (أفست سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد)، [بيتا]، اول، ج 8، ص 373.
[8] . ابن هشام؛ السيرة النبويه، بيروت، دارالمعرفة [بيتا]، اول، ج 2، ص 143.
[9] . همان، أعيان الشيعه، ج 8، ص 373.
[10] . همان، الاستيعاب في معرفة الصحابه، ج 2، ص 469.
[11] . مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلاميه، 1386 ق، اول، ج 68، ص 158.
[12] . همان، بحارالانوار، ج 22، ص 351.
[13] . مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار مصجّح؛ محمد باقر محمودي، تهران، نشر مؤسّسه الطبع و النشر، 1368 ش، چاپ اول، ج 33، ص 45.
[14] . همان، دانشنامۀ امام علي (ع)، ج 8، ص 524.
[15] . جعفريان، رسول؛ تاريخ خلفاء (از رحلت پيامبر تا زوال امويان)، قم، دليل ما، 1386 ش، ششم، ج 2، ص 263 (به نقل از “أخبار الطول"، ص 147).
[16] . اميني، عبدالحسين؛ الغدير، بيروت، دارالاحياء التراث العربي، 1397 ق، اول، ج 9، ص 21.
[17] . سبحاني، جعفر؛ فروغ أبديت، قم، بوستان كتاب، 1383 ش، بيست و سوم، ص 443.
[18] . …..؛ فروغ ولايت، قم، مؤسسه امام صادق (ع)، 1374 ش، اول، ص 625.
[19] . المنقري، نصر بن مزاحم؛ پيكار صفين، پرويز اتابكي، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1366 ش، اول، ص 470.
[20] . همان، پيكار صفين، ص 468.
[21] . همان، أعيان الشيعه، ج 8، ص 373.
[22] . همان، بحارالانوار، المكتبة الاسلاميه، ج 33، ص 19.
[23] . همان، بحارالانوار، المكتبة الاسلاميه، ج 22، ص 341.
نویسنده: روح الله حجازی
صفحات: 1· 2