زیارتش بهانه نمی خواهد!
در ازدحام جمعيت گم مى شوى و بى اختيار به طرف ضريح كشيده مى شوى. شرمنده و خجل از اعمالت اما اميدوار به «شفاعتش» پا پيش مى گذارى. فرياد در حنجره ات خشكيده و غمى غريب روى دلت سنگينى مى كند. ناگفته هاى زيادى دارى كه فقط به او مى توانى بگويى. نفست بند آمده است. دستت را به پنجره ضريح گره مى زنى. جاذبه اش تو را به نزديك تر مى خواند .پيشانى ات كه سردى ضريح را مى چشد با تمام وجود او را حس مى كنى. بوى عطر و گلاب از خود بى خودت مى كند.
داغ دلت آرام از جا كنده مى شود واز لابه لاى «مشبك هاى ضريح» داخل «مرقد» مى شود , كنار«پارچه سبز» روى مرقد مى نشيند و آن را به چشم مى كشد و مى بوسد. حالا ديگر دل و زبانت دست به دست هم داده اند و با چشمانت هم آوا شده اند. هر چه بلدى زمزمه مى كنى به تمام اوليا متوسل مى شوى آن ها را شفيع مى آورى و زبانت با تك تك واژه ها زيارتنامه معاشقه مى كند و دلت ناگفته هايش را بيرون مى ريزد.آتشفشان چشمانت مى جوشد و سيلاب اشك به پهناى صورتت مى دود حس مى كنى كه پوسته قلبت ترك برداشته است در امتداد اين لحظه هاى سرخ و سبز احساس غريب اما خوش به تو دست مى دهد. «دستى سبز» از شبكه ضريح بيرون مى آيد، نوازشت مى كند و دلت را لبريز از نور مى كند. لبريز از كوثر كريمه. دوست دارى كه سال ها در همين لحظه بمانى و اين لحظه به بى نهايت متصل شود…
با تربت كربلا
نسيم ملايمى مىوزد و مشامت را سرشار از عطر «گل محمدى» مى كند. احساس سبكى خاصى مى كنى و طرف «بالا سر مبارك» كشيده مى شوى. «تربت كربلا» را جلوت مى گذارى و تكبير مى گويى. تربت كربلا هم در اين جا بوى ديگرى دارد. دلت براى يك جرعه «زيارت عاشورا» لك مى زند. عاشورا! اين سرخ ترين روز تاريخ…
مى روى اما…
نه! چطور دلت مى آيد اين جارا ترك كنى. اين جا قطعه اى از بهشت است. اى كاش مى توانستى هميشه اين جا بمانى!مى روى اما نه آن كه آمده بودى. سبك، راحت، رها، عجيب حالتى دارى، گوياكه در آسمانى و برابر ماه پا مى گذارى. و دلت تاريك! نه، روشن، مثل خورشيد، سفيد چون برف، آبى تر از آسمان، سبز، سبزتر از بهار. مى روى به اميد اين كه دوباره خيلى زود برگردى و سلامش كنى. هر لحظه بر مى گردى وبه پشت سر نگاه مى كنى. گلدسته ها تو را به خود مى خوانند و كبوترى بر بلنداى «ساعت حرم» در امتداد نگاهت مى نشيند. كاش تو هم يك كبوتر بودى. يك كبوترحرم!…
كريمه، كوثر كوير…
و معصومه معصومه است. فاطمه، كريمه اهل بيت، كوثر كوير و قبله همه دل هاى شيفته ولايت، آشناى دور و نزديك و بزرگ و كوچك. دختر هفتمين و خواهر هشتمين خورشيد ولايت، زيارتش بهانه نمى خواهد كه حرمش خانه محبان است و حريمش كعبه عاشقان. و عشق عشق است مسلمانى و زنديقى نيست. آنان كه هر روز جرعه جرعه «اكسير ولايت» را از جام مشبك هاى ضريحش مى نوشند دورى او را نمى توانند تحمل كنند در جوارش سكنا مى گزينند تا جان هاى عطشناك و كويرى خود را از محبت او سيراب كنند. خدا كند قدر اين بانو را بدانيم.
صفحات: 1· 2